.::سردیارون با افتخار تقدیم میکند ::.
عکس های حرفه ای و بی نظیر از عکاسان بختیاری ** سری جدید پکیج عکس های ماندگار و جذاب
عکاس : وحید خواجوی ** اختصاصی از سردیارون
جهت مشاهده تصاویر با کیفیت بالا بر روی تصویر مورد پسند کلیک نمایید
تولد
بُسور
قارچ
بدون شرح :
شوون و سگ گله
نون گندوم مال
کشک
کَنگَر
زنان با وقار عشایر بختیاری
سری جدید عکس های فوق العاده زیبای بختیاری بزودی از سردیارون ...
نظرات شما عزیزان:
ممنون از شما که این تصاویر رو گذاشتین
به وبلاگ ما هم سر بزنید
یا حق

به بختیاری بودن خود افتخار میکنم اما فراموش نشود بعضی از ما هنوز به رشد فرهنگی کامل نرسیده ومتاسفانه منطقه بختیاری نشین هم در فقر مادی واجتماعی بسر میبرد البته علت ان هم کم کاری اقایان است.

( گذری در تاریخ ایل )
بیا و بر اصل خود نظری کن
در تاریخ ایل خود گذری کن
کجایند شیر زنان و مردان مَرد
مردان جنگ و صحنه های نبرد
مردان برنوبه شون و زنان گهواره دوش
سواران بختیاری و مردان زره پوش
آنان که یکدل و بی کینه بودند
با اسب و تفنگ یار دیرینه بودند
چه سنگی بر سر آن تفنگ خورد ؟
یا که از بی کسی دگر زنگ خورد ؟
کسی نیست دستی به ماشه برنو فشارد
به «تیتُم رَهِ» کور منگشت پایی گذارد
ایل من یک بیشه پر از فرهاد بود
غیرت و صفا ، مهر و وفا بیداد بود
کسی در وارگه ایل تنها نبود
هیچ دلی جای تَلَمبار غمها نبود
یک ایل بود و یک خانه و یک چاله سنگی
سوژه قصه دالو بود شاهکار الازنگی
در پهنای ایل من دورنگی نبود
زیر سقف گلی یک قلب سنگی نبود
برنو توانش را به نمایش می گذاشت
گلوله سرخش را جای خواهش می گذاشت
شیهه اسبان گوش ما را می خراشید
دست پیران شیر سنگی می تراشید
گوگَری زیر بنای آبادی ما بود
حفظ اصالت میراث اجدادی ما بود
ایل من یک بیشه پر از شیر بود
شیر سرما دیده ی چلّه کچیر بود
دلی اگر می شکست همسایه نمی خفت
مادر بزرگ از تریده ها قصه نمی گفت
هر مردی امیدی از آینده به سر داشت
سرمای ششه دالو بر تن ما اثر داشت
کجاست آن قصه که بابا می گفت ؟
و کتابش در خاک سرد چاله ها خفت
قطره خون ما در کارون می جوشید
یک کلام حرف ما صد خون می پوشید
سخاوت و شهامت زمین تا عرش بود
لامِردون پیایل شب و روز فرش بود
درِ خانه ها روی رهگذران باز بود
نان خشک گندم اما سرافراز بود
نگو که آن روزگار پیر شده است
تو نجنبیدی و دگر دیر شده است
باز هم چشم همسایه به دروازه است
هر وقت بگیری ماهی را تازه است
ایل خوش آوازه و خوش نام من
زادگاه سرداران و دلیران گمنام من
آنان که نامشان برسنگها حک کردند
به آوازه بلند مردانت شک کردند
آنان که بی خبر از این درودشت بودند
بی خبر از قامت رعنای منگشت بودند
بدانند ایلم چراغی در دل خاموشی ست
غرور ایلمان ، غرور سیاوشی ست
ایل من هم به دشمن شبیخون زد
چو فرهاد که کلنگش به بیستون زد
ایل من خون هزاران جوان دیده است
از خون جوان جوی روان دیده است
ایل من زادگاه مردان باغیرت است
جایگاه مردان دلیر و خوش سیرت است
ایل من! با هیچ ایل و تباری نکنم قیاست
آرش به فدای هم لهجه و هم لباست
شکارچی هم همه جا هست.
ولی وقتی نسبت به جمعیتی تعصب یا از اون جمعیت، عقده یی داشته باشی منتظری تا یک «بد» توی اون جامعه ببینی و دهان به ناسزا باز کنی!
امیدوارم دوستان عزیز، از خوندن «پدرام»ها رنجشی به دلشون راه ندن.
دس همتون درد نکنه
ولی تون خدا بختیاری حرف بزنیذ دیگه بسه
گروه BTI از همه بختباری ها یاری میطلبد
fba.lxb.ir

.gif)
.gif)


من بختياري و ساکن تهرانم ..عاشق لباس بختياري و همه زيباييهاي بختياري هستم .هر چقدر گشتم که حداقل بالاي 10 مدل از لباسهاي بختياري ببينم نتونستم پيدا کنم ...لطفا در همين سايت برام ادرس بگذاريد ..به من نخندينا من توي تهران دنبال مشک هستم !!!..اصطلاح بختياريشو نميدون .ميخوام ماست توش بريزم ..از کجا بخرم ...دوستتون دارم و افتخار ميکنم بختياري ام };-
.gif)

.gif)
az khan mirza
(صدیقه مصطفوی) به نمایش بگذارید مطمین باشید که دل خیلی ها را شاد کرده اید و کلی خاطرات قدیمی ر ا برایمان تداعی میکنید قبلا از زحمات شما نهایت سپاس را دارم

.gif)
.gif)



هالو زال خوايگوه بس بگرين گوش اسبوتون زين كنين ختو يراق پوش
هالو زال خو ايگوه مگوين و مخندين اسبو تون زين كنين يراق بوندين
سواري زدير ايا اورديس به دينس لامردون فرش كنين سي بنشينس
سواري زدير ايا اورديس به ديندا لامردون فرش كنين بگوين بفرما
يه دستم به جلوت خان خوش اويدي كي ديدي وا دست نيا نمدار عيدي
يه دستم به جلوت سلام به زونم خان قلي كر اسد نداد امونم
ويدي به مهموني راست كن بهونه خوم كشتي نكشي عاليورونه
محمسي گلاله سهر بو و نديده ديدومس به پشت پير سرس بريده سر استو وزير استو چل چل برد برد داد زدست علي صالح مون كميت زرد
ماپسند مينا كند در داد به گرده محمسينه مكشين زينس به پرده
درسالهاي 1250 ه ق به بعد كه اوج جنگ بين دوركي ها وبهداروند ها بود نامدار خان منجزي اقتدار وشجاعت و محبوبيت خاص در بين بختياري از خود بروز داد . نامدار فرزند شيخ علي اكبر منجزي از تيره ملا مدي ومادرش از طايفه چهالنگ بود. آثار شجاعت و جوانمردي از همان دوران نو جواني در وي آشكار بود . در همان ايام هم به تمام فنون، اسب سواري وتيراندازي و.... كاملا مسلط بود . روحيه بزرگ وروش ومنش بزرگانه اش موجب شد كه جعفر قلي خان بهداروند شيفته او شود واو را به اردوي خود فرا خواند تا در جنگ با رقيبان بازوي راست خود قرار دهد . نامدار به علت شجاعت ومحبوبيتي كه در ايل داشت به نامدار خان معروف گرديد ، شجاعت ومحبوبيت او روز به روز افزونتر مي شد تا جايي كه اكثر سواران و قشون جعفر قلي خان از وي دستور مي گر فتند كه اين امر موجب شد كه جعفر قلي خان به وي رشك وحسد ورزد ، ترديد وحسد جعفر قلي خان از يك طرف و تحريكات و نفاق رقيبان ( اللخصو ص طايفه راكي دايي هاي جعفر قلي خان ) از طرف ديگر موجب شد كه دوستي جعفر قلي خان ونامدار خان به دشمني تبديل شد . نامدار خان ناگزير وعده اي از يارانش از جعفر قلي خان جداشدند ودر منطقه اي از انديكا بنام سرآستان ( سر آستون پير محمود ) مستقر شدند . بلاخره بعد از مدتي با وساطت بزرگان بختياري طرح صلح وسازش و بر گشت نامدار خان به طايفه اش فراهم گرديد . نامدار به افراد وساطت كننده گفت هرچه باشد جعفر قلي خان خان بزرگ است بفرمايد ما خدمتش هستيم . خلاصه بزرگان بختياري رفتند نامدار خان در فكر و آماد ساز ي جا يگاه مهمانها بود . اما هالوزال كه پير كارديده بود به نامدار خان گفت كه اين مهماني براي ما خيلي خطرناك است كر اسد آ دم كينه توزي است من اورا مي شناسم، اسبهايتان را زين كنيد خودتان هم قطارهايتان را ببنديد ومسلح باشيد اما نامدار خان از روي شجاعت قبول نكرد وگفت مگر مي شود آدم مسلح به استقبال مهمانش برود. هالوزال كه انگار آينده كاررا از دل آنها راخوانده بود لحظه اي سكوت اختيار كرد دوباره به نامدار خان رو كرد وگفت پس اسلحه هايتان را در زير لباستان پنهان كنيد
نامدار تبسمي زد وگفت كه اسلحه ها بايد در چادري جداگانه ودور از لامردان باشند ويك نفر نگهبان اسلحه ها گذاشته شود واين كار را هم كرد .ها لوزال هم از آنها جدا شد بر تپه اي مشرف بر مال نشست ومرتب نظاره مي كرد .
حالابشنو كه رقيبان تفرقه انداز چه ترفندي بكار برده اند آنها كه در پي تفرقه بين دو شير بودن (نامدار خان و جعفر قلي خان ) سريعا محل را ديدن و پيش جعفر قلي خان آمدن و گفتن كه اگر چادري جدااز مال وچادر لامردان بود حتما براي ما كمين زد ه اند وقصد كشتن شما را دارند . وقتي در گردنه كوه چال بلوطك رسيدن ديدن كه چادري جداگانه ازمال ولامردان است جعفر قلي خان با خود گفت كه بله راست مي گويند براي او كمين زده اند و در همان جا تصميم به كشتن نامدار خان ودار ودسته اش گرفت . نامدار خان و يارانش هم كه جز نيت خير چيزي در فكر شان نبود در انتظار حضور مهمانان بودند كه از دور آنهارا مشاهده كرد گفت لامردان را فرش كنيد جعفر قلي خان واردويش دارن مي آيند . جعفر قلي و اردويش به چادر لامردان ملحق گرديدند همه جلو يشان بلند شدن هريك جلوي اسب يكي را گرفت نامدار خان هم به رسم احترام وبزرگي جلوي اسب جعفر قل


