سومین سالگردت را گرفتیم و باز هم به خاطر از دست رفتنت ناله ها کردیم و بر روزگار بی مروت گلایه ها فرستادیم.قرار بود کتاب زندگانی ات به چاپ برسد،از بستگانت پرسیده بودم،راستش فکرم به جای دیگری قد نمی داد.گفت که با تلاش خانواده و چندتن از دوستان در حال پیگیری هستیم.امروز که این صحبت ها را می کنم بیش از یک سال می گذرد و هنوز خبری نیست.
قرار بود زاد روزت را با عنوان روز ملی"فرهنگ و هنرهای بومی ایران" نامگذاری کنند و پدر موسیقی فولکلور ایران بخوانندت.و باز هم جالب است که خبری نیست... .
می خواستند فرهنگسراها و ساختمان هایی برای یادواره ات بسازند تا ما فرزندان دور افتاده از دیار و سرزمین پدری هر جا که باشیم از بی قراری هایت و ترانه های دلنشین که می سراییدی بیشتر بدانیم و"یک گری" و باهم بودن را در این روزگار دروغ و نفاق یاد بگیریم،باز هم ... .
دیگر خسته شدم.اکنون دلیل آرام گرفتنت در کرج را فهمیدم.و این که ما عادت داریم نیکان و بزرگانمان را در غربت به خاک بسپاریم،تا راحت تر باشیم،تا با هم رو در رو نشویم، و یاد آور مسائلی که برایت دغدغه و ارزش بودند نباشیم.ساده بگویم:تا خود را آسوده کنیم.
و اما من از تو سپاسگزارم که دلسوزانه و غیرتمند برایمان بزرگی کردی و راهنمایمان بودی،ما را به تاراز بُردی،که شاید حتی پدرانمان هم پا به آنجا نگذاشته بودند.
اکنون من در مقابل این همه خوبی و از خود گذشتگی ات چیزی ندارم ولی ترانه هایت را به ویر(یاد)می سپارم و در خلوت شب هایم بلند بلند می خوانم:
چه خُوه مال بار وَنه پا چَشمه کهرنگ
تا بیان یَک بگرِن چالنگ و هفت لنگ
با تشکر از مندیر بختیاری
نظرات شما عزیزان:
- خبری هست
- چرا
- چون همین
- بی خبری
- خود
خبریست
تقدیم به بی خبران